یادنامه دکتر پیتر سافار
دکتر محمدرضا درودیان ( متخصص بیهوشی)
در غروب دوازدهمین روز مرداد سال ۱۳۸۲ هجری شمسی دکتر پیتر سافار در سن ۷۹ سالگی چشم از جهان فرو بست. گورستان پیتزبورگ امریکا شاهد دفن بزرگ مردی از عالم پزشکی بود که عمری را بصورت مستمر و پیگیر به کار تحقیق در مورد احیاء قلبی ریوی پرداخت و به همین خاطر در زمان حیاتش از طرف مجامع معتبر پزشکی لقب پدر احیاء قلبی ـ ریوی را دریافت کرد. سافار پزشکی را معجونی از هنر و علم می دانست و زندگی وی شاهدی راستین بر این مدعا بود.
دوران کودکی و نوجوانی
پیتر ژوزف سافار در ۱۲ آوریل ۱۹۲۴ (۲۳ فروردین ۱۳۰۳) در وین ، پایتخت اتریش بدنیا آمد. به گفته خودش در حلقه ای از پزشکان چشم به دنیا گشود و رشد کرد. پدرش چشم پزشک و مادرش متخصص کودکان بود. همچنین پدر بزرگش در چاپ و نشر کتب پزشکی تبحر داشت. این امر تاثیر بسزایی در گرایش وی بسوی طب داشت با این وجود علاقه ای ذاتی نیز سافار را بسوی پزشکی می کشانید. در خاطراتش از لذت آن زمان که در زیر میکروسکوپ پدرش ، نمونه هایی از بافتهای مختلف را مشاهده کرده بود یاد می کرد.
کودکی وی را فضای سنگین جنگ جهانی احاطه کرده بود. نیروهای نظامی هیتلر اتریش را اشغال کرده بودند. از آنجا که مادر سافار از نظر نازی ها غیر آریایی (Non Aryan) محسوب می شد پدر و مادر سافار هر دو از شغل دانشگاهی کنار گذاشته شدند و تنها پدرش اجازه یافت که به صورت شخصی فعالیت پزشکی داشته باشد. پس از پایان دبیرستان در ۱۸ سالگی شوق پزشک شدن بیش از پیش در وی شعله ور می شد. اما رفتن به دانشکده پزشکی در زمانیکه نازی ها تسلط کامل بر اتریش داشتند برای فردی که سوابق خانوادگی اینچنین داشت کاری بس دشوار می نمود. به علت مشمول بودن به اردوگاه کار در” باواریا“ اعزام گردید و در آنجا به کارهایی از قبیل حفر نهر آب و گودال گماشته شد. در همین اردوگاه بود که از طرف افسران نازی مورد اذیت و آزار روحی و جسمی قرار گرفت. ظاهرا راه فراری نبود ، در نتیجه پس از ۶ ماه تصمیم گرفت به ارتش جوانان آلمان بپیوندد . خود او در این باره می گوید: « نسل ما به دام افتاده بود و مقاومت فعال خودکشی محسوب می شد. تصمیم گرفتم به نحوی رفتار کنم که به جبهه نروم تا نه بکشم و نه کشته شوم» . پیتر در اردوگاه دچار اگزما شده بود و این اگزما بر اثر پوشیدن پیراهن های پشمی خشن ارتشی تشدید می شد به نحوی که وی مجبور شد به بیمارستان ارتش مراجعه و درمان شود. در زمانی که دوره درمانی را در بیمارستان طی می کرد اجباراً بصورت گماشته کارهای بیمارستان را نیز انجام می داد. این موضوع فرصت خوبی به پیتر می داد تا در مواقع مناسب بصورت پراکنده ای به مطالعه در مورد پزشکی بپردازد. به تدریج اگزما رو به بهبود و لاجرم وی مجبور بود که به جبهه استالینگراد برود جاییکه کشتار از طرفین متخاصم بیداد می کرد. مطالعات پراکنده پزشکی به وی مقداری اطلاعات پزشکی داده بود. پس در شب قبل از معاینات پزشکی که برای آمادگی اعزام به جبهه انجام می شد پیتر بدن خویش را آغشته به پماد تست توبرکولین کرد. صبح روز بعد پیتر دچار اگزمای شدیدی شده بود. بازرسین اس . اس وی را مناسب رفتن به جبهه تشخیص ندادند و بدین شیوه پیتر از رفتن به استالینگراد خلاصی یافت!
به مدد رئیس بیمارستان که او نیز یک اتریشی بود در همان بیمارستان بصورت کمکی مشغول به کار شد و از سال ۱۹۴۳ دوران دانشجوئی خود را در دانشکده پزشکی وین آغاز نمود. سال دوم پزشکی بود که جنگ جهانی دوم به پایان رسید. پیتر سپس از نزدیک شاهد نتایج اسفباربعد از جنگ بود . گذشته از قحطی ، بیکاری و فقر ، بیماریهای عفونی بیداد می کرد. پیتر بعدها اینگونه از آن سالها یاد می کرد « صابون نایاب بود و کاربرد دستکش فقط در مورد جراحیهای آسپتیک مجاز بود. در موقعیتی بودیم که با یک دست ساندویچ خود را می خوردیم و با دست دیگربه بیمار عفونی در حال مرگ کمک می کردیم» . تجربیات سافار در زمان جنگ و برخورد با نازی ها تاثیری عمیق بر نگرش وی از دنیای پیرامونش بر جای گذاشت. به جرات می توان گفت که روحیات صلح طلبانه ای که بعدها از پیتر دیده شد ملهم از مشاهدات و تجربیات این دوران از زندگی وی بود. باری به رسم آن دوران ، دوره ای ۹ ماهه در پاتولوژی گذراند و سپس اینترن جراحی شد . در دوران اینترنی بود که به بیهوشی علاقمند گردید.
مهاجرت به امریکا
در سال ۱۹۴۹ به امریکا مهاجرت کرد. انتخاب امریکا بیشتر به این دلیل بود که در آن زمان استادان پزشکی در اروپا مقررات خشک و دیکتاتورمابانه خود را اجرا می کردند. سافار همچنین می گوید که اروپا در آن زمان در گیر و دار « ایسم» های متعدد و رعب انگیزی همچون نازیسم و کمونیسم و.. اسیر شده بود. سافار همراه عده کثیری از پزشکان که در آن زمان از اروپا به امریکا کوچ می کردند این اندیشه های سیاسی توام با دیکتاتوری را عامل مهم « فرار مغزها» به حساب می آوردند. در زمان ورود به فیلادلفیا تنها ۵ دلار و ۴ چمدان همراه داشت. درآمد ماهیانه ۳۰ دلاری کفاف زندگی اش را نمی داد و به ناچار به کارهایی از قبیل نصب آنتن تلویزیون بر روی سقف خانه هایی می پرداخت که شیب تندی داشتند و هر آن خطر سقوط او را تهدید می کرد. همچنین گوشه اتاقی از کتابخانه می خوابید و در آنجا می خواند و می خواند . در ۲۶ سالگی بود که با همشهری ۱۹ ساله خود EVA ازدواج کرد. علائق مشترک این دو را با هم پیوند می داد به حدی که این پیوند جاودانی ماند.
دستیاری بیهوشی
آغاز کار وی به عنوان دستیار بیهوشی در بیمارستان دانشگاه پنسیلوانیا در فیلادلفیا بود. از این نظر شانس با پیتر سافار همراه بود چون رئیس دپارتمان شخص رابرت دریپس ( ROBERT DRIPPS) بود. وی از ویسکانسین آمده و به سبب همکاری باچهره شاخص بیهوشی «رالف واترز» بیش از پیش بر اعتبار این دپارتمان افزوده بود. سافار بعدها در مطلبی عنوان نمود که وجود استادی همچون دریپس از عوامل مهمی بود که در وی شور و شوق بیهوشی را هرچه بیشتر شعله ور می نمود. سافار به بیهوشی از دید تخصصی آکادمیک عشق می ورزید و این نکته را بعدها بارها در مقالات و سخنرانی هایش در مجامع بزرگ عنوان کرد . سافار در دوران دستیاری در پنسیلوانیا از نزدیک به این امر وقوف یافت که بدون پیشرفت آکادمیک در زمینه بیهوشی ، تخصص جراحی در اشکال بدوی آن درجا خواهد زد.
اعزام به پرو
سافار پس از پایان دوره رزیدنتی به دلایل مشکلات ویزا به مدت دو سال به لیمای پایتخت پرو رفت و اولین دپارتمان بیهوشی را در «انستیتو بین المللی سرطان» بنیان گذاشت. در این دو سال روابط صمیمانه وی و همسرش با اهالی پرو زبانزد خاص و عام گردید. این علاقه دو طرفه چنان بر سافار تاثیر گذاشته بود که چندین سال پس از ترک پرو زمانی که زمین لرزه شدیدی افراد بسیاری را در پرو کشته ، زخمی و بی خانمان کرده بود به کمک مردم این کشور شتافت.
دردسرهای جان هاپکینز
پس از اقامت در پرو سافار به امریکا بازگشت و در بیمارستان جان هاپکینز مشغول به کار شد . در بین جراحان جان هاپکینز افراد صاحب نفوذی بودند که نگرش هایی غیر علمی نسبت به بیهوشی داشتند. آنان دوست نداشتند که با یک متخصص بیهوشی در اطاق عمل کار کنند و بیشتر ترجیح می دادند که از یک پرستار بیهوشی در این زمینه استفاده کنند. این امر به دلیل آن بود که با بیگاری کشیدن از پرسنلی که در کسوت متخصص مطرح نبودند برتری خود را به رخ بکشند اگر چه برای این امر دلیلی جز غروری بی پایه و اساس چیزی نمی توان تصور نمود. به همین سبب پیشنهاد ایجاد دپارتمان مستقل بیهوشی که توسط سافار مطرح شده بود از طرف رئیس بیمارستان رد شد. این موضوع دقیقا خلاف روند دوستانه ای بود که در کالیفرنیا بین جراح ومتخصص بیهوشی برقرار بود. بعدها سافار در تحلیلی این نگرش متحجر و غیر دوستانه را عامل مهمی دانست که برای بیش از ۳۰ سال روند دانشگاهی بیهوشی و درنتیجه جراحی را در جان هاپکینز نسبت به سایر دانشگاه های امریکا عقب نگاه داشت. به همین دلیل سافار این بیمارستان را ترک کرد و به بیمارستان کوچک دیگری در شهر بالتیمور منتقل شد و در همان جا بود که دومین دپارتمان بیهوشی را بنیان گذاری کردو خود به عنوان اولین رئیس دپارتمان بصورت تمام وقت کار دانشگاهی خویش را دنبال کرد. در این مرحله از زندگی سافار بیشتر تمرکز خود را متوجه بررسی کارآیی مانورهایی برای باز کردن مجرای هوایی در بیمار دچار کاهش سطح هوشیاری نمود . پیتر از آن سالها به عنوان « شش سال از بهترین ایام زندگی ام » یاد می کرد.
اولین جرقه های احیاء
اهمیت کار آکادمیک پیتر سافار در مورد احیا آنگاه بیشتر مورد توجه قرار می گیرد که توجه داشته باشیم در دهه ۱۹۵۰ مجلات پر از آگهی هایی بودند که توصیه های اشتباه و گمراه کننده در مورد احیا قلبی ریوی در اختیار مردم می گذاشتند و این توصیه ها در بسیاری موارد به ضرر بیمار تمام می شد. جالب توجه است که بیشتر این موارد از طرف مجامع پزشکی آن زمان از قبیل « صلیب سرخ » مهر تایید نیز می خوردند. نقش « تهویه » در احیاء اصولا مورد بحث قرار نمی گرفت .
زمانی که سافار در اکتبر ۱۹۵۶ برای شرکت در میتینگ انجمن متخصصان بیهوشی امریکا (ASA) در کانزاس بسر می برد بحثی در مورد تنفس دهان به ماسک و تنفس دهان به لوله تراشه به میان کشیده شده بود. این بحث مطلبی نسبتا ساده بود که متخصصین بیهوشی در مواردی که هنگام بیهوشی بیمار ، اشکالی در سیستم بیهوشی بوجود می آمد به راحتی از آن استفاده می کردند و می توانستند برای مدت معینی گازهای خون شریانی بیمار را طبیعی نگهدارند. اما همین بحث نسبتا ساده کافی بود تا سافار را به تحقیقات جدیدتری رهنمون گردد.
دو ماه پس از بازگشت از کانزاس پیتر سافار در ۸ دسامبر ۱۹۵۶(۱۷ آذرماه ۱۳۳۵) شروع به انجام تجربیاتی روی افراد داوطلب کرد که هدف از آن به نمایش گذاشتن مانورهایی برای بازکردن مجرای هوایی و استفاده از تنفس دهان به دهان در بیمار بیهوش بود. این مطالعه که در بیمارستان بالتیمور انجام می شد بر روی ۳۱ داوطلب در ۴۹ مورد انجام شد . جمعیت داوطلبان عبارت بودند از پزشکان ، دانشجویان پزشکی و یک پرستار. این تجربیات در روز یکشنبه که اتاق عمل تعطیل بود انجام می پذیرفت. داوطلبان بر روی کف اتاق عمل خوابانیده شده و از پایشگرهای های پنوموگراف ، اسپیرومتر بل ، اکسی متر متصل به گوش و یک آنالیزر مادون قرمز جهت بررسی دی اکسید کربن استفاده می شد. تنفس دهان به دهان نیز توسط ۱۶۷ داوطلب عادی که سن آنها از ۱۰تا ۷۰ سال بود انجام می پذیرفت. پایش بیماران و ثبت نتایج بدست آمده توسط متخصصان و دستیاران بیهوشی وبرخی از دانشجویان پزشکی انجام می گرفت. پیش از آغاز کار داوطلبان به مدت یک تا دو دقیقه اکسیژن خالص دریافت می کردند. سافار از دوزهای بالای اسکوپولامین (نیم تا حداکثر ۲ میلی گرم) و مپریدین (۵۰ تا حداکثر ۶۰۰ میلی گرم) برای آرام بخشی استفاده می کرد. در مورد شلی عضلانی نیز از انفوزیون سوکسنیل کولین (۱تا ۳ گرم) استفاده می شد. داوطلبان توسط خود سافار با نایتروس اکسید ۵۰ درصد به همراه اکسیژن ونتیله می شدند. در انتهای کار نیز برای تسلط هرچه بیشتر بر راه هوایی بیماران لوله گذاری می شدند. تمام بیماران شام را در بیمارستان می خوردند.
هرچند تجربیاتی که پیتر سافار در حدود نیم قرن پیش بر روی داوطلبان انجام داد امروزه به جهات اخلاقی پذیرفتنی نیست ولی به قول پاره ای بزرگان علم پزشکی از جمله تجربیات تکرار ناشدنی محسوب می شود که علم احیا قلبی ریوی را چندین گام به پیش راند و امکان آموزش مراحل ابتدایی این علم را به مردم عادی کوچه و خیابان به صورت عینی به نمایش گذاشت. او تکنیک تنفس دهان به دهان را که بوسه زندگی (kiss of life) لقب گرفته بود مجددا احیا کرده و در معرض دید عموم قرار داده بود و بدین سان نقش تهویه را برجسته کرد . حدود ۶۰ سال است که از این تجربیات علمی که حاصل کار راهبردی سافار و همکارانش است در پزشکی به مثابه روش منحصر به فرد احیاء استفاده می شود و این امر سبب شده که امروزه هر دانشجوی پزشکی (بدون آنکه پیتر سافار را بشناسد) به راحتی از آن به عنوان « الفبای احیاء» یاد می کند.
اولین بخش مراقبت های ویژه امریکا
اولین بخش مراقبت های ویژه به معنای مدرن و امروزین آن در سال ۱۹۵۸ به مدد پیتر سافار در بیمارستان شهر بالتیمور امریکا ایجاد گردید. پیش از سافار تنها یک مورد و آن نیز در زمان شیوع فلج اطفال در کپنهاگ دانمارک به منظور مراقبت های خاص تنفسی بخشی برای اینگونه بیماران راه اندازی شده بود. . اما بخش مراقبت های ویژه ای که سافار راه اندازی کرد مفهوم نوین و نظام مند این بخش را در اذهان جایگزین مفاهیم قبلی کرد و شاید وجود مفهومی با این درجه از کاربرد بود که بعدها تصویر ARDS را در شکل تئوریک و عملی خود تا بدین حد ارتقاء داد.
استفاده از مدل ها جهت آموزش احیاء
سافار همواره در این فکر بود که چگونه می شود آموزش احیاء ر ا عملی تر و نحوه آموزش احیاء را از حوزه بیمار واقعی خارج سازد. در همین حال بود که با همفکری پاره ای از همکاران و دانشجویان با فردی بنام Laerdal Asmund آشنا شد که به کار ساخت اسباب بازی برای کودکان اشتغال داشت. همکاری سافار در کسوت یک پژوهشگر احیا و اسباب بازی مزبور از سال ۱۹۶۰سبب شد تا عروسک هایی به بازار روانه شود که روند آموزش احیاء را دگرگون ساختند . امروزه از این مدل ها بصورت گسترده ای برای آموزش احیا در دنیا استفاده می گردد.(Resusci-Anne doll).
آغاز به کار در پیتزبورگ
در سال ۱۹۶۱ به دانشگاه پیتزبورگ منتقل شد و تا پایان زندگی به مدت ۴۲ سال در این دانشگاه به ارائه خدمات پرداخت. کار او در پیتزبورگ کاری پیچیده و سخت بود. در پنج بیمارستان دانشگاهی شهر تنها سه متخصص بیهوشی وجود داشت و مابقی کارها به نحوی توسط پرستاران بیهوشی انجام می شد. در همین زمان بود که وی با تمهیداتی اقدام به جذب متخصصان بیهوشی و آموزش دستیار نمود. در همین راستا وی اولین برنامه آموزشی مدون دستیاری بیهوشی را تدوین نمود. همچنین همزمان اولین برنامه آموزش پزشکان برای طب مراقبت های ویژه توسط سافار تهیه و تنظیم شد .
خیاط در کوزه!
شاید بزرگترین تراژدی زندگی سافار مرگ دخترش بود. سال ۱۹۶۶ دقیقا در زمانیکه پیترسافار و همسرش برای شرکت در یک کنفرانس علمی در شیکاگو به سر می بردند دختر ۱۱ ساله آنن الیزابت، بر اثر حمله شدید آسم دچار ایست قلبی شد . علی رغم انجام عملیات احیاء ، الیزابت دچار مرگ مغزی شد و فوت نمود. شاید همین ضایعه بود که پیتر را بیش از پیش متقاعد کرد که احیا اولیه را می توان به افراد غیر پزشک نیز آموزش داد.
گویی هر کدام از این حوادث درسی برای پیتر سافار بود تا نقطه ضعف های احیای یک بیمار را بهتر شناسایی کند. رسیدن سریع بیمار به مراکز درمانی نیز از اشتغالات ذهنی سافار شد ، به همین سبب یک سال بعداز مرگ دخترش طرح تجهیز علمی آمبولانس ها را ارائه داد و نسبت به استفاده از افراد ورزیده و نیروهای آموزش دیده در آنها پیگیری های دقیق به عمل آورد. قبل از این واقعه از آمبولانس ها بیشتر بعنوان یک وسیله حمل و نقل بیمار استفاده می شد و چندان به اقدامات درمانی که باید در مدت رساندن بیمار به مرکز درمانی انجام گیرد توجهی نمی شد. این واقعه البته فکر سافار را معطوف به مفاهیم دیگری از قبیل « اهداء عضو » کرد و این در حالی بود که که در آن زمان علم «پیوند اعضاء» دوران ابتدائی خود را طی می کرد. در همین زمان بود که اولین راهنمای «مرگ مغزی» توسط سافار و همکارانش ارائه شد.
احیای هیپوترمیک
سافار بر این نکته تاکید داشت که بازگرداندن قلب و ریه در صورتیکه توام با احیای مغز نباشد ارزش ناچیزی دارد. سافار می گفت زمانیکه مرگ ناگهانی قلبی روی دهد در صورتیکه دمای بدن طبیعی باشد بعد از ۵ دقیقه شاهد صدمه مغزی پایدار خواهیم بود و این در صورتی است که قلب حتی بدون طپش بعد از ۲۰ دقیقه نیز قابل احیاء است، لذا او فعالیت عمده خود در مرکز پژوهش های احیاء را مصروف احیای قلبی ریوی مغزی (CPCR) کرد تا با هیپوترمی ملایم سبب حفاظت مغز گردد. مطالعات اولیه در این زمینه ناامید کننده بود. اما سافار همچنان تحقیقات خود را در این عرصه بر روی حیوانات ادامه داد و ثمره این تحقیقات در سال ۲۰۰۲(دوم اسفند ۱۳۸۰) New England Journal of Medicine به چاپ رسید. سافار در نهایت اینگونه نتیجه گیری کرد که : « در مورد اینکه آیا در درمان شوک سپتیک و آنفارکتوس میوکارد هیپوترمی نقش درمان کننده ای دارد یانه انجام تحقیقات تکمیلی ضرورت دارد. در هر صورت تا آن زمان ما توصیه می کنیم که در افرادیکه از ارست قلبی جان در برده اند هرچه سریعتر از هیپوترمی ملایم به مدت حداقل ۱۲ ساعت استفاده شود» . سافار البته آنقدر خوش شانس بود که در زمان حیاتش توصیه به هیپوترمی خفیف بعد از ایست قلبی امری مقبول گردیده بود.
سافار همراه با JIM SNYDER از جمله اولین کسانی بود که به مطالعه جریان خون مغزی و تغییرات متابولیک مغز بعد از توقف طولانی قلب در حیوانات پرداختند و مقاله مربوط به این تحقیق در سال ۱۹۷۵ به چاپ رسید.
پایه گذاری مرکز تحقیات احیاء
در سال ۱۹۷۹ سافار به همراه پاره ای از همفکرانش تصمیم به ایجاد مرکزی تحت عنوان « مرکز بین المللی تحقیقات احیاء» گرفتند. خانه شماره ۳۴۳۴ در خیابان پنجم پیتزبورگ ، یعنی یک کارگاه متروک تابوت سازی در شهر پیتزبورگ مکانی بود که به این منظور در نظر گرفته شد !. در این باره سافار به طنز می گفت که ظاهرا ایجاد این مرکز حرکتی است از مرگ بسوی احیاء ! این مرکز محل تجمع و سازمان دهی پژوهش گرانی شد که به نحوی با مقوله احیاء در سرتاسر جهان در گیر بودند. در این مرکز بود که کارهای متعدد علمی پژوهشی در زمینه احیاء پایه ریزی شد که تاکنون نیز ادامه دارد .
در سال ۱۹۸۹ پیتر سافار پس از ۴۰ سال فعالیت در زمینه بیهوشی و مراقبت های ویژه از کارهای بالینی کناره گرفت و صرفا به پژوهش در زمینه احیاء قلبی ریوی در این مرکز پرداخت. بدنبال کناره گیری سافار در سال ۱۹۹۴ به پاس خدمات بی وقفه پیتر سافار به این مرکز ، نام این مرکز به «مرکز تحقیقات احیاء سافار» تغییر نام یافت.
سافار در آخرین مقاله خود که حدود چهار ماه قبل از مرگش در مجله Current Opinion in Anaesthesiology به چاپ رساند ضمن مروری بر آنچه در طی ۵۰ سال گذشته در مقوله احیاء اتفاق افتاده به بررسی و تحلیل این وقایع پرداخت. سافار در این مقاله پیشرفتهای بدست آمده در این زمینه را یک به یک بر شمرد و نقش هرکدام را در بهبود احیای قلبی ریوی متذکر شد. اما سافار شخصی واقع نگر بود و کاملا به این نکته اذعان داشت که علیرغم تمامی این پیشرفتها بخصوص در زمینه فهم بهتر پاتوفیزیولوژی و دستیابی بهتر به تجهیزات ، دستاوردها از بعد آماری آنچنان چشمگیر نبوده است. سافار برای بهبود این روند چشم به آینده دوخته بود و به استفاده هرچه بیشتر از پژوهش های برنامه ریزی شده امید داشت.
سافار علی رغم تلاش بی وقفه ای که برای تحقیق و آموزش احیاء قلبی ریوی کرد همواره نگران بود که از این تکنیک بصورتی غیر معقول و در مورد هرگونه ارست قلبی ریوی استفاده شود. این عبارت از وی است که: « CPCR برای بیماری کاربرد دارد که دارای قلب و مغز سالمی است و در حال مرگ است ».
عشق به پژوهش
سافار برای پژوهش ارزش والایی قائل بود. معتقد بود که پژوهش بویژه در علوم پزشکی نقش بسزایی در مورد بهبود وضعیت سلامت بیمار و همچنین وضعیت اقتصادی اجتماعی فرد دارد. وی همواره بر پیوند تفکیک ناپذیر کلینیک و پژوهش تاکید می کرد. سافار شرکت در کنفرانس های پژوهشی را جزء اصلی فعالیتهای داشجویان پزشکی و دستیاران می دانست. نمی دانیم آیا اگر سافار نیز همانند ما ، پژوهش را صرفا نردبانی جهت ارتقاء شغلی خود محسوب می کرد اینگونه شایسته تقدیر می شد یا نه؟
در رزومه (curriculum vitae) او ۱۳۸۹ مطلب علمی دیده می شود که میان آنها ۳۸۴ مقاله ارژینال و حدود ۳۰ کتاب خودنمائی می کند. او در راه اندازی ، سردبیری و همکاری با بسیاری از مجلات معتبر بین المللی نقش برجسته ای داشت.او از نویسندگان اولین کتب درسی در زمینه تنفس درمانی (Respiratory Therapy) بود. بعید است که در مطالب علمی منتشره اعم از کتاب یا مقاله بحثی در مورد احیاء به میان آمده و نامی از سافار نیامده باشد.
اکثر کارهایی که سافار در مرکز تحقیقات بین المللی احیاء انجام داد بر موضوعات متابولیسم مغزی ، تاثیرات مایعات داده شده برای احیاء ، نقش بای پاس قلبی ریوی ، کاربرد باربیتورات ها و مسدود کننده های کانال کلسیم بر روی بهبود عملکرد مغز بعد توقف قلب متمرکز بود. شاید به سبب همین تحقیقات دامنه دار بود که سه نوبت تا نزدیکی جایزه پزشکی نوبل نیز پیش رفت. اما عدم دریافت این جایزه هیچگاه سافار را نومید نساخت و با تواضعی که از او انتظار می رفت همواره دیگران را لایق تر از خود می شمرد.
سافار جوایز علمی پژوهشی متعدی را از آن خود ساخت. در سال ۱۹۸۵ از طرف انجمن قلب امریکا عنوان «پیشاهنگ احیاء قلبی ریوی» را دریافت کرد . او همواره از این که به وی پدر احیاء لقب دهند ناخوشنود و معتقد بود روند پیدایش احیاء سیری تکاملی داشته و تنها کار وی سازمان دهی و تحقیقات در این زمینه بوده است. از وی این عبارت مکررا نقل می شد که:هیچ کس پدر یا مادر CPR نیست.
.. “No one person ‘fathered or mothered’ CPR,”.
سافار و صلح جهانی
سافار فعالیت های خستگی ناپذیری را در مورد خلع سلاح هسته ای و صلح جهانی انجام داد. او این فعالیت ها را عمدتا در سازمان هایی از قبیل « انجمن بین المللی پزشکان برای پیشگیری از جنگ هسته ای» متمرکز کرده بود. فرزندش در این باره می گوید « پیتر خود را یک شهروند جهانی می دانست» . پیتر سافار اعتقاد داشت که با تشریک مساعی در سیاست جهانی می توان از جنگ ها و در نتیجه صدمه به مردم بی گناه جلوگیری کرد. سافار سازمان ملل متحد را تنها سازمانی می دانست که می تواند به سازمان دهی این امر بپردازد. علی رغم اینکه به دلیل تحقیقات بر روی شوک هموراژیک از نزدیک با قسمتهای پژوهشی ارتش امریکا ارتباط داشت ، فعالیتهای صلح طلبانه او هیچگاه تحت تاثیر این روابط قرار نگرفت. به نظر می رسید که سافار از هر موقعیتی برای اجتناب از جنگ سود می جست ولو اینکه این موقعیت پژوهشکده ارتش امریکا باشد!. از سوی دیگر سافار با دانشمندانی از قبیل نگوفسکی (Negovsky) که در مسکو در زمینه احیاء کار می کرد همکاری نزدیک داشت و از این حیث دانشمندی منحصر به فرد بود که همزمان با کار آکادمیک در امریکا با دانشمندانی در داخل دیوار آهنین شوروی نیز ارتباط علمی داشت. آنچنان که روایت شده ارتباط با سیاست را تا حدی دون شان یک دانشمندان و پژوهشگران می دانست اما همیشه در میان سیاسیون نیز هوادارانی داشت که هرگز از آنان به عنوان نردبانی برای ترقی استفاده نکرد و مانع شد که از او به عنوان سکوی پرتابی برای ارتقاء در جهان سیاست استفاده شود.
خصوصیات سافار
شاخصه اصلی پیتر سافار عطش دانستن بود. دوستانش نقل می کنند زمانی که برای کنگره ای دعوت شده بود در فاصله فرودگاه تا محل کنگره آرام و قرار نداشت و مرتب از راننده تاکسی در مورد شهر و پیرامونش سئوال می کرد. برای سافار هرچیز جدیدی سئوال آفرین و جذاب جلوه می کرد.
سافار در پژوهشهای خود بسیار مقید بود تا نام افرادی که به وی در پیشبرد کار کمک کرده بودند یکایک ذکر کند. از اینکه نتایج کار افراد زیر نظرش را به اسم خود درج کند نفرت داشت. این خصوصیات که امروزه در پژوهش کشورهای جهان سومی نظیر ما به ندرت دیده می شود سبب گردید تا نوعی احساس صمیمیت در کار تیم پژوهشی که سافار در آن شرکت داشت حاکم باشد.
علاوه به کار علمی در زمینه احیاء که وی را در صدر نشاند علاقه وافری به هنر و به ویژه موسیقی داشت. شاید به لحاظ ریشه خانوادگی و تاثیرات زادگاهش اتریش بود که موسیقی جایگاه والایی در زندگی سافار داشت. سافار پیانیست قابلی بود و به این کار عشق می ورزید تا حدی که در میان خانواده و دوستان این عبارت جا افتاده بود که «سافار زمانی که در کار علمی تحقیقی نیست حتما پشت پیانو نشسته است» . البته در زمینه نقاشی و مجسمه سازی نیز سافار دستی بر آتش داشت.
از لحاظ اعتقادی به مفهوم خاصی ازانسان گرایی (اومانیسم) قائل بود که در آن تاریخ ، زبان، ادبیات، هنرهای ظریفه ، موسیقی، فلسفه و علوم اجتماعی و فیزیک جایگاهی خاص را اشغال می کردند. گرچه سافار هیچگاه به مفاهیمی از قبیل «توده ای کردن علم» با تلقی سوسیالیستی از آن اعتقاد نداشت در عمل با آموزش علمی مانند احیاء به مردم بزرگترین خدمت را در این زمینه به مردم نمود. در بیشتر موارد از اینکه روبروی لنزهای دوربین یا میکروفون خبرنگاران ، پژوهش های خود و همکارانش را به رخ بکشد پرهیز داشت و این رویه نه به جهت خجالتی بودن او بلکه ناشی از این اعتقاد بود که محل ارائه مفاهیم علمی – پژوهشی بیشتر در جمع دست اندرکاران یک حرفه است و البته با شرحی که از او گفتیم این امر منافاتی با مردمی کردن علم نداشت. گرچه مصاحبه هایی با رسانه ها داشت ولی خواننده این مصاحبه ها بخوبی درخواهد یافت که در این مصاحبه ها سافار بیشتر به مسائل کلی احیاء یا مروری بر زندگی خود پرداخته است.
روابط فردی اش با دوستانش در نهایت صداقت و از خود گذشتگی بود و این امر زبانزد آنان بود. گاه این امر تا حدی بود که حتی بعد از مرگ آنها از سرزدن به بازماندگانشان فروگذار نمی کرد.
علی رغم تمام پیشرفتها و تغییرات ایجاد شده در زندگی سافار تنها یک چیز در زندگی وی حفظ شد و آن ته لهجه وینی وی بود که در طول ۵۰ سال زندگی در امریکا هیچگاه عوض نشد!
از دو پسری که از سافار به یادگار مانده یکی حقوق دان و دیگری موسیقی دان است
.
و سرانجام…..
پیتر سافار در اواخر عمر از مرگ قریب الوقوع خود آگاهی داشت. از حدود ۲ سال پیش از مرگش ، پزشکان به وجود توموری بدخیم در ناحیه لگن او پی برده و موضوع را با وی در میان گذاشته بودند. اما پیتر علی رغم انجام شیمی درمانی و رادیوتراپی همچنان به کارهای ناتمام پژوهشی خود می پرداخت و به طنز یا کنایه می گفت « هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن دارم » . در آخرین ماه ها که به علت وخامت بیماری امکان رفتن به مرکر تحقیقات احیاء وجود نداشت کارهای پژوهشی اش را تا حد امکان در خانه شخصی خود انجام می داد. آنچنان که در بالا آمد ۱۴ سال آخر عمرش یک پژوهشگر محض بود و پژوهش هایش در این دوران از سر نیازهای علمی بود که در ذهن می پروراند. ۸۰ ساعت کار علمی در هفته به خوبی نشان می دهد که پژوهش های مزیور احتمالا از چه غنایی برخوردار بوده است. شاید پرداختن به امنیت شغلی یک پژوهشگر در کشورهای پیشرفته عاملی است که سبب می شود از مفاهیم مقدسی همچون پژوهش بعنوان «آب باریکه ای» جهت گذران زندگی و دوران بازنشستگی استفاده نشود.
سرانجام با آخرین تپش های قلب سافار در غروب سوم آگوست ۲۰۰۳ جهان از داشتن یکی از بزرگترین پژوهش گرانی که به سازمان دهی علم احیاء پرداختند محروم ماند.
بدرود سافار!
سازمان ها و انجمن های معتبر بین المللی از جمله انجمن قلب امریکا ، انجمن فیزیولوژی امریکا و….. به مناسب فقدان پیتر سافار بر روی اینترنت صفحات یادبود و قدردانی ایجاد کرده و زندگی پر بار او را سرمشق دیگرانی دانسته اند که در این زمینه گام می زنند. سخنگوی انجمن متخصصان بیهوشی امریکا (ASA) فقدان سافار را ضایعه ای دردناک خواند. همچنین رئیس انجمن قلب امریکا در پیامی زندگی و دستاوردهای سافار را ستود. یکی از دست اندرکاران مجله علمی Resuscitation می نویسد که در ساعاتی پس از مرگ سافار هزاران پست الکترونیک که حکایت از تاثر نویسندگان داشت برای مجلات و انجمن های علمی و فرهنگی بین المللی فرستاده شد. یکی از دانشمندان در وصف پیتر سافار او را «میکل آنژ» طب حاد (acute medicine) نامید. اما به جز این قدردانی ها که رسمی رایج در دنیای امروز محسوب می شود ، شاید از یک نظر بزرگترین شانس سافار در زندگانی با آن رویارو بود آن بود که در زمان حیاتش ، شاهد قدردانی مجامع بین المللی و مردم از زحمات خستگی ناپذیرش بود. و این بر خلاف سنت رایج در کشورهای جهان سوم است که فرد پس از مرگ خود تبدیل به نابغه ای بزرگ می گردد و به یک باره صفخات رسانه ها از تمجید و قدردانی از وی پر می شود . سافار همواره خود را مرهون مردم و نهادهایی می دانست که وی را در طول حیات علمی اش یاری داده بودند. آنچنان که یکی از دوستانش نوشت گرچه لقب «پدر احیاء» نشانه قدردانی جوامع علمی جهانی از این پژوهشگر است اما سافار انسانی بسیار والاتر از آن بود که وی را تنها در این لقب خلاصه کنیم.
از نیوتون این عبارت نقل است که «اگر من افق های دورتر را می بینم برای آن است که بر روی شانه غول ها ایستاده ام» . بیجا نخواهد بود اگر پیتر سافار را یکی از آن غول هایی بدانیم که علم امروزه بشر در زمینه احیاء قلبی ریوی از روی شانه های آنها به آینده می نگرد.
زندگی پیتر سافار در یک نگاه
تولد وین اتریش (۱۹۲۴)
۱۴ سالگی اشغال اتریش توسط هیتلر
۱۵ سالگی شروع جنگ دوم جهانی
۱۸ سالگی اتمام دبیرستان
۱۹ سالگی ورود به دانشکده پزشکی وین
۲۱ سالگی پایان جنگ دوم جهانی
۲۵ سالگی مهاجرت به امریکا و شروع دوره تکمیلی در دانشگاه YALE
۲۶ سالگی ازدواج و شروع رزیدنتی بیهوشی در دانشگاه پنسیلوانیا
۲۸ سالگی اعزام به پرو
۳۰ سالگی بازگشت از پرو و شروع کار در جان هاپکینز
۳۱ سالگی ترک جان هاپکینز و آغاز کار در بیمارستان کوچک شهر بالتیمور
۳۳ سالگی شروع تجربیات انسانی در زمینه احیا
۳۴ سالگی طراحی اولین بخش مراقبت های ویژه در امریکا
۳۵ سالگی مشارکت در ساخت اولین عروسکهای احیا
۳۷ سالگی شروع کار در دپارتمان بیهوشی پیتزبورگ
۴۲ سالگی مرگ الیزابت سافار
۴۳ سالگی تجهیز آمبولانسها
۵۲ سالگی راه اندازی انجمن جهانی طب اورژانس و سوانح
۵۵ سالگی تاسیس مرکز بین المللی تحقیقات احیا
۶۱ سالگی دریافت جایزه ((پیشاهنگ احیای قلبی ریوی)) از طرف انجمن قلب امریکا
۶۵ سالگی توقف کامل کارهای بالینی بیهوشی و مراقبت ویژه پس از ۴۰ سال و کار بعنوان یک پژوهشگر محض
۷۰ سالگی نامگذاری مرکز بین المللی احیا بنام مرکز سافار
۷۹ سالگی مرگ در پیتزبورگ امریکا در سال ۲۰۰۳
====================================================================================
نگارنده از زحمات جناب آقای دکتر محمود سقائی استاد ارجمند دانشگاه علوم پزشکی اصفهان ، به سبب توصیه های ارزشمندشان در تهیه این یادنامه قدردانی می نماید.
====================================================================================
در تهیه این یادنامه اززندگینامه، مقالات و مصاحبه ها ی «پیتر سافار» استفاده شده است :
Crippen D. A eulogy: personal reflections on Dr. Peter Safar. MedGenMed. 2003 Aug 20;5(3):27
Stoy W, Grandey JT. Teacher, clinician … friend. Tributes to Peter Safar. JEMS. 2003 Oct;28(10):20-4
Kochanek PM, Grenvik A. A tribute to Peter J. Safar, MD. Crit Care Med. 2003 Nov;31(11):2571-3
Delooz H. International emergency medicine: the vision of a pioneer, Prof. Dr Peter Safar, on emergency medical care. Eur J Emerg Med. 2003 Sep;10(3):163.
Baskett PJ. Peter J. Safar, the early years 1924-1961, the birth of CPR. Resuscitation. 2001 Jul;50(1):17-22
Baskett PJ. Peter J. Safar. Part two. The University of Pittsburgh to the Safar Centre for Resuscitation Research 1961-2002. Resuscitation. 2002 Oct;55(1):3-7.
Lenzer, Jeanne. Peter Josef Safar . BMJ. 327(7415):624, September 13, 2003
Safar, Peter J. Tisherman, Samuel A.. Trauma resuscitation: what have we learned in the last 50 years? Current Opinion in Anaesthesiology. 16(2):133-138, April 2003
Ivan Oransky. Peter Safar. lancet , Volume 362 ( 9385): 749,august 2003
Safar P. An Autobiographical Memoir. In: Careers in Anesthesiology, vol. V. Published by Wood Smith Library of Anesthesiology, 2000